"فلسفه زندگی"، بستر "سبک زندگی"(۱) (چرا همه عقائد محترم نیستند؟)
دانشگاه امیرکبیر-۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله.
ارتباط این فیلمی که پخش شد هنوز ربط آن با عرایض بنده را نفهمیدم چه بود؟ ما در بازار سکه و ارز آیا فکر کردند ارتباطی هست من نفهمیدم حکمت آن چه بود؟ گرچه برخی از این مباحث مثل این سبک زندگی یک مرتبه مثل یک موج ژرونالیستی در رسانهها و جلسات میآید و بعد از یک مدتی هم فراموش میشود ولی این مسئله، مسئلهای نیست که بشود به سادگی از کنار آن عبور کرد چون ما و شما از خانه تا دانشگاه و در تاکسی و اتوبوس همه جا با این مسئله درگیر هستیم فرق میکند مسئله روش زندگی با مسائل دیگری نظری، که مثلاً در آنجا ممکن است موضوعاتی مطرح باشد که مبتلابه همه مردم یا اکثر مردم نباشد یا یک بخشی از مسئله و یک بخشی از اقشار جامعه در بخشی از اوقات زندگیشان باشد اما وقتی مسئله روش زندگی مطرح میشود همه بخشهای همه زندگی همه ما میشود شامل همهاش هست. نکته اول در این باب این است که ممکن است وقتی صحبت از سبک زندگی و روش زندگی میشود تداعی در ذهن افراد میکند از جمله خود من، این که صحبت از سبک نو و کهنه است تعابیر و اوصافی مثل سنتی و مدرن، غربی و شرقی، دینی و غیر دینی و از این قبیل همه درهم و برهم مطرح میشود و کاملاً مسائل با هم مخلوط میشود لازم است در یک چنین مسئلهای صورت مسئله شفاف روشن بشود که راجع به چه چیزی صحبت میکنیم و راجع به چه چیزهایی خیر. و البته چون دامنه این بحث بسیار وسیع است زمینه سوء تفاهم یا اختلاط مسائل با همدیگر هم زیاد خواهد بود اما آن که منظور خود ماست یعنی خود بنده به آن توجه دارم عرض کنم که دوستان بدانند در چه چارچوبی داریم بحث میکنیم ما سبکهای زندگی را – شخصاً- به لحاظ محتوایی به نو و کهنه تقسیم نمیکنم ولی به لحاظ ابزاری، به آنچه که به عرف و تجربه و عقل عملی بشر مربوط میشود چرا. اما به لحاظ اصول و محتوا و درست و غلط بودن محتوا با قطع نظر از روش چرا. یعنی یک وقتی میگوییم سبک زندگی، منظورش از سبک، محتوا و ارزشهای حاکم بر زندگی باشد و یک کس دیگری وقتی میگوید سبک زندگی، ممکن است مرادش از سبک آن آداب ظاهری زندگی یا ابزار و آلاتی که در آن زندگی روزمره با آن سروکار داریم. بنابراین از سبک و روش زندگی معانی خیلی متفاوت و متعددی قابل برداشت است اگر دامنه بحث مشخص نشود ممکن است در بحثها سوء تفاهم پیش بیاید ممکن است یک نفر تعریف سبک دینی به کار میبرد مرادش و توجهش به ابزار است فکر میکن روشهای ظاهری زندگی که با شرایط نسلها تغییر میکند آنها دارد به دینی و غیر دینی تقسیم میشود مثلاً ممکن است به یاد بیاورد که پدربزرگ و مادربزرگش که یک خانواده مذهبی هم بودند اینها چطوری زندگی میکردند و رفت و آمدشان، ازدواجشان، اشتغالشان، میهانیهایشان، خورد و خوراکشان و تفریحاتشان و بعد گمان کنیم مراد از آداب زندگی لزوماً آداب گذشتگان است یا درگذشتگان است. و دیدیم کسانی را که وقتی از بازگشت به سبک زندگی دینی و تمدن دینی سخن میگویند به نحوی آن را تفسیر میکنند که گویا به مفهوم بازگشت به گذشته است دیدیم کسانی را که وقتی میخواهند از سبک زندگی دینی صحبت کنند سریع به تقابل با ذات تکنولوژی و یا هر پدیده جدیدی که یا در غرب و شرق تولید شده یا نشده با هر هدف و مبنایی، یک مرتبه به همه آنها تعمیم میدهند کسانی وقتی از سبک زندگی سخن میگویند مثل این که فکر میکنند زندگی هرچه طبیعیتر و هرچه کمتر تأثیر صنعت و تصنع و مصنوع در آن کمتر باشد انگار آن سبک دینیتر است! با این حساب زندگی روستایی از زندگی شهری مثلاً دینیتر خواهد بود و زندگیهای روستاییتر با از آنها دینیتر خواهد بود تا برگردیم به دورانی که هیچ نیازی به ابزار برای ارتباطات نبود بنابراین شاید به این معنا دینیترین روش زندگی سادهترین روش زندگی تلقی بشود این یک دیدگاهی است و کسانی به آن معتقدند و فکر میکنند که ما هرچه جلوتر میرویم و بیشتر درگیر اسباب و ابزار و آلات میشویم زندگی دارد غیر دینیتر میشود این یک نوع نگاه است. استدلالهایی هم برای خودشان دارند ما هم با این نگاه بطور انتقادی برخورد میکنیم یعنی یک بخشهایی از ادعاهای این تفکر درست است یک بخشی از بدبینیهایی که دارند به آنچه که به نام مدرنیته و سبک زندگیهای غربی که شامل هم طرز فکر آن و هم ابزارآلات آن باشد نگاه میکند بخشهایی از آن نگاه انتقادی سخنان درستی است مبنا دارد بعضی از نتایجی هم که میگیرند درست است اما با آن مطلقبینی که با مسئله برخورد میکنند با او مخالفیم یعنی بنده مخالف هستم و بخشی از این استدلالها را درست نمیدانم و معتقدم که از بخشی از این استدلالها نتایجی گرفته میشود و استنتاجی میشود که واقعاً قدرت استدلال برای اثبات آن نتیجه کافی نیست یعنی مقدمات استدلال درست هستند ولی به روش نادرستی کنار هم چیده میشوند و نتایج بزرگتر از دلیل گرفته میشود.
در نقطه مقابل اینها کسانی هستند که وقتی از سبک زندگی و تنوع و تکثر و تفاوت در زندگی بحث میشود عقلشان به چشمشان است و قضاوتهایشان هم قضاوتهای قشری و سطحی است و محور قضاوتهایشان هم ارزیابیهای سودمحورانه و خودخواهانه است مثلاً تا از نو و کهنه بحث میشود و از زندگی دینی و غیر دینی بحث میشود فوری نگاه را برمیگردانند به این که هم مفاهیم زندگی، مبانی و غایات زندگی، تعریف زندگی و هم ابزار و روش زندگی همه با هم توأمان و به یک اندازه و به یک معنا تغییر میکنند و باید هم تغییر کنند مثلاً بحث صله رحم میشود میگویند آقا با این سبک زندگی جدید دیگر صله رحم نمیشود آن برای قدیمها بود! دروغ نگفتن، تهمت نزدن، در روابط خانوادگی و اجتماعی میشود اینها برای قدیم بود با سبک زندگی جدید دیگر نمیشود دروغ نگفت دروغ آن معیارهای ارزشی تغییر کرده است این راست و دروغ و خوب و بد و حلال و حرام، اینها احکام و اخلاق شخصی بود برای دوران سنت بود همانطور که قبلاً با اسب رفت و آمد میکردند حالا ماشین و هواپیما شده است همانطور هم قبلاً میگفتند دروغ و غیبت و خیانت و احتکار حرام است ولی امروز با این سبک زندگی این حرفها دورهاش گذشته است این هم بارها به شکلهای مختلف شنیدید بعضیها این را عالمانه تئوریزه میکنند بعضیها هم رک میگویند که حالا من عبارات بعضی از فیلسوفان زندگی با تعریف مادی را که نقش خیلی مهمی در دیدگاههای مادی در دنیا داشتند اینها فقط حرفهای عامیانه نیست بلکه کسانی به عنوان فیلسوف و معرفتشناس و بنیانگذاران مدرنیته در عرصه فلسفی خیلی صریح این حرفها را زدهاند که اصلاً این حرفها معنی ندارد اینها نگاه سنتی به انسان و زندگی بوده است و با نگاه علمی و مدرن که نگاه سکولار به زندگی است دیگر صحبت از اخلاق و احکام و این حرفها را باید کنار بگذاریم دوره این حرفها گذشته است بنابراین ما با دوتا دیدگاه طرف هستیم که هر دو طرفدار دارند یک دیدگاهی که وقتی از سبک و روش زندگی دینی سخن میگوییم مدام میل به بازگشت به گذشته دارد وقتی میگوید بازگشت به اسلام، منظورش بازگشت به گذشته است یعنی هرچه برگردید به زندگی با بافت قبیلهای، روستایی، غیر صنعتی، انفرادیتر، هرچه بیشتر به دوران غارنشینی برگردی شما دینیتری و اگر الآن دارید از صنعت استفاده میکنید از باب اکلمیته و مردارخواری و از باب اضطرار است چارهای ندارید! بنابراین در این نگاه و از این سبک زندگی سبک زندگی بیچارهوار است! همه بیچارهاند. تمدنسازی معنا ندارد، سخن از نهادهای اجتماعی و فرهنگی دینی در برابر نهادهای غیر دینی معنا ندارد اینها اصلاً قابل تعریف نیست صحبت از پیشرفت اسلامی و تمدن اسلامی، سیاست اسلامی، مردمسالاری دینی و این حرفها همه بیمعناست برای این که تمام این مفاهیم، مفاهیمی هستند به اصطلاح مدرن و دین متعلق به عالم دیگری است و متأسفانه امروز دور عالم به دست مخالفان دین و دینداری افتاده و دینداران در این طوفان گیر افتادند و بایستی همینطور سر در لاک، کج دار و مریض زندگی کنند و تحمل کنند و تا میتوانند اجتناب کنند و اگر مجبور شدند از بعضی از ابزار صنعتی استفاده کنند در حد اضطرار. خب این تفکر یعنی اساساً ما چیزی به نام سبک زندگی و تمدن دینی – اسلامی در عصر جدید و در دوره معاصر اصلاً نداریم و نمیتوانیم بسازیم مگر منتظر باشیم ببینیم بعدها چه میشود؟ فعلاً دور، دور آنهاست. ما فقط سعی کنیم کمتر ضربه بخوریم، یک کومونی در حاشیه تاریخ تشکیل بدهیم به زاویه برویم و سعی کنیم فقط هرکسی خودش را باشد، خودت را باش! و اگر هم میتوانی یک نصیحت هم به دیگران بکنی و الا کل آنچه که به نام نظامات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، آموزشی، رسانهای تعریف میشوند که نهادسازی میکنند و تمدنسازی و جامعهپردازی، اینها اساساً امکان تصرف واقعی در اینها و تغییر جهت اینها وجود ندارد. در مقابلش هم آن دیدگاهی است که نتیجه حرف آن هم همین است منتهی استدلال و زاویه و نقطه عزیمت آن فرق میکند و الا او هم همین نتیجه را میگیرد. او هم میگوید که به دینداران میگوید که ما با شما کاری نداریم شما هم با هیچی کاری نداریم ما با شما کاری نداریم به شرطی که شما با هیچی کاری نداشته باشید. احترامتان محفوظ است به شرطی که خفه شوید! سکوت کن، در مورد روابط اجتماعی، مناسبات اجتماعی، تمدنسازی، حرف زیادی نزنید برو یک گوشهای و شخصاً میخواهی به هرچی معتقد باشی در حریم خصوصیات معتقد باش! میخواهد خدا باشد، خداپرستی باشد شیطانپرستی باشد مسیحپرستی باشد خرافه باشد، هیچ نپرستی باشد، هرچه میخواهد باشد آن مسئله خودت است آن را وارد عرصه عمومی نکن سبک زندگی شخصیات را هر طوری دلتان میخواهد باشد اصلاً از نظر ما تفاوتی ندارد ولی بهتر است عقلانی و علمی باشد عقلانی و علمی هم از نظر اینها یعنی مساوی با غیر دینی میشود فقط شما در ساختار عرصه عمومی حق دخالت ندارید ارزشهایت برای خودت هست ارزشهای عمومی نداریم هرکسی ارزشهای خودش را دارد منکری وجود ندارد همه معروف هست هرکسی هم معروف خودش را دارد تو سبک زندگیاش این است او هم سبک زندگیاش این است و هر کسی به هر سبکی دوست دارد زندگی میکند و شما از حلال و حرام نباید حرف بزنید فقط میتوانید از دگرباشان حرف بزنید یعنی اگر کسی به سبک دیگری دارد زندگی میکند که از نظر تو حرام است و غیر انسانی و غیر اخلاقی است تو حق نداری این را به زبان بیاوری، آن حداکثر دگرباش است، دیدید اصطلاح دگرباش را به کار میبرند خب حالا ببینید! این اصطلاح را به کار میبرند مثلاً عذر میخواهم راجع به مفاسد جنسی که حتی بردن اسم آن در جامعه اسلامی وقیح است و قباحت دارد اینهایی که بیماریهای جنسی دارند راجع به آنها هم میگویند شما حق ندارید کلمات زشت به کار ببرید باید بگویید اینها دگرباش جنسیاند! شما هم نسبت به او دگرباش جنسی هستی شما این سبک را دوست دارید آنها آن سبک را دوست دارند! بنابراین در این دیدگاه چیزی به نام سبک زندگی دینی در عرصه عمومی اصلاً تمدنسازی معنی ندارد هیچ سبکی بر سبک دیگری ترجیح ندارد. ارزش و ضد ارزشها قابل رد و قبول استدلالی نیستند هرکسی ارزشهای خودش را دارد برای این که تمام ارزشها بیپایه هستند. این تفکر را که عرض کردم نمونه آن را خدمت شما قرائت میکنم که با چه استدلال و تعابیری این نوع نگاه را به زندگی مطرح میکنند و بعد چه نتیجهای در باب سطح زندگی میگیرند. بنابراین ما دستکم ما و شما یعنی کسانی که مدعی هستیم میشود با اجتهاد، با نواندیشی بدون جمود و تحجّر در ساختارهای زندگی و اجتماعی، بدون عقبگرد در عرصه ابزار و صنعت اما در عین حال میتوانیم مشکل است اما محال نیست میتوانیم تمدنسازی دینی کنیم البته به تدریج، به شرطی که نتیجه نظری و عملی آن را هم بپذیریم. من عرض کردم که ساختن یک جامعه و یا تمدن از صفر نیست اصلاً شروع از صفر امکان ندارد که شما بگویید کل آنچه که هست ذاتاً غیر دینی و مادی است ما همه را کنار میگذاریم و دوباره از صفر یک تمدن و جامعه میسازیم اصلاً امکان ندارد نه معنا دارد و نه امکان دارد پیامبران هم از صفر شروع نکردند. پیامبران در جوامعی آمدند که خیلی فاسد ولی واقعی. حضرت لوط در جامعهای آمده که همین چیزهایی که الآن میگویند ارزشهای مدرن و دگرباشی جنسی ارزشهای حاکم بر آن جامعه بوده است. حضرت هود، حضرت صالح، حضرت شعیب، تا پیامبران بزرگ، تا حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت نوح، اینها در جوامعی آمدند که به اندازه جامعه امروز بشری به همین اندازه فاسد بوده است نه کمتر، که کسی فکر کند گذشتگان همه زندگیها کاملاً سبک زندگی دینی بوده بعد که هی مدرن شدیم خراب شده است! نه، این هم از همان توهمات است. تمام این گناهان و مفاسدی که ذکر میکنند قبل از ماها در همان دورانی که اینها به آن سنت میگویند اختراع شده است گناهان جدیدی در عصر مدرن اختراع و ابداع نشده است این را بدانید که همه اینها از قبل بوده است. قرآن به آن اشاره میکند که بشر این است. خیلی از این مفاسد تعبیر به گناه میکنند در عمل، و آنها که در نظر است تعبیر به شرک و کفر میکنند همه اینها سابقه داشته است و انبیاء از همان اول برای اصلاح بشر و تکامل بشر مبارزه با همینها آمدند اینها که پدیدههای مدرن نیست. بنابراین کسی فکر کند که هر چه به عقب برگردیم بشریت دینیتر بوده، هرچه داریم جلو میرویم دارد بیدینتر میشود این درست نیست این یک توهم است شرک و کفر تا ته تاریخ که برگردیم بوده است. فسادهای اجتماعی، اخلاقی، ربا، ستم، غصب، قتل، آدمکشی، قرآن میگوید قتل نفس، کشتن انسان با شروع آفرینش انسان شروع شد. دو برادر بودند برادر برادر را کشت! اینها مسائل مدرنی نیست بنابراین کسی که فکر کند این تعبیری که به کار میبرند بشر جدید، بشر قدیم، بشر مدرن، بشر سنتی، اگر اشاره به ابزار است، اشاره به صنعت و اشاره به عقل تجربی و عقل ابزاری است این حرف درست است ضمن این که قدیم و جدید هم نسبی است هر دورهای نسبت به دوره قبلش جدید میشود اما اگر مراد از بشر قدیم و جدید این است که اساساً بشر دوتا ذات داشته، دوتا تعریف داشته است زندگی دو تعریف اساسی و دو فلسفه داشته است و یک مرتبه در یک مقطعی، فلسفه زندگی و ذات بشر و جهت تاریخ عوض شده است اینها ادعاهای نادرستی است ولو این که اهداف درستی پشت آن بوده باشد. پس ما با دو تیپ تفکر روبرو هستیم که اینها از دو موضع یکیشان از موضع ظاهراً مذهبی و دینی، و یکی هم از موضع ضد دین و موضع تفکر مادی شروع میکنند با دو استدلال، ولی هر دو به یک نتیجه میرسند و آن نتیجه این است که امروز تمدن دینی و جامعه دینی نمیشود ساخت و دینداری حداکثر مسئله شخصی در حاشیه تاریخ است هردویشان این را میگویند منتهی یکی به دفاع از دین و یکی در مخالفت با دین این را میگوید. روشن بشود ما این دوتا دیدگاه را قبول نداریم بنابراین وقتی از سبک زندگی و روش زندگی بحث میشود از یک طرف توجه به این است که در مبانی هیچ چیز جدیدی اتفاق نیفتاده است اگر کسی گفت بشر ذاتاً تغییر کرده است و بشر مدرن و جدید غیر از بشر سنتی است معنیاش این است که انبیاء و دین تاریخ مصرف داشتند و تاریخ مصرفشان تمام شده است چون آنها برای بشر قدیم آمدند تمام شد! بشر جدید یک بشر دیگر است اگر لازم است با این بشر سخن گفته بشود پیامبرجدیدی لازم است که گفتید پیامبری نخواهد آمد چون همه آنچه که خدا به بشر باید میگفت از طریق پیامبران و از طریق خاتم پیامبران گفت دیگر حرف جدیدی و ضروری نیست که خدا باید به بشر بگوید البته ارتباط ملکوتی و معنوی و معرفتی بین خدا و بشر همچنان دو طرفه است و ادامه دارد. اما رسالت، تشریع و شریعت جدید دیگر نخواهد آمد. شریعت اسلام هم اعلام کرد ما یک ثابتاتی داریم یک متغیراتی داریم بر سر ثابتات محکم میایستیم و بر سر متغیرات باید حتماً منعطف باشید و آماده برای تغییر باشید منتهی تغییرات باید اصولی و منطقی باشد نه از نوع تجدیدنظرطلبیهای فرصتطلبانه. چون تغییر و تجدید نظر دو جور است یک وقت شما در یک مسئلهای تجدید نظر میکنید نه به دلایل منطقی و اخلاقی بلکه بخاطر منافعتان. میبینید که موقعیت عوض شد و باد از یک طرف دیگری دارد میزود حرفت را عوض میکنی این تجدید نظر است اما تجدید نظر فرصتطلبانه است. اما یک تجدید نظر دیگر داریم آن تجدید نظر در ابزار و وسائل است نه در اهداف، آن تغییر تاکتیک است این یعنی اجتهاد، این یعنی عقلانیت، آن یعنی این که زمان و مکان را به رسمیت بشناس در حرف یک حرف است ولی این حرف را در همه شرایط با همه مخاطبها در همه زمانها یک جور که نباید گفت. یک کسی بگوید من این کلمه حق را کاری ندارم جنابعالی سابقهتان چیست؟ ظرفیت عقلیتان چیست؟ روحیهتان الآن چطوری است؟ سؤالتان چیست؟ من همین حرف خودمان را که میزنیم به تو هم همینجوری میگوییم. مثل این که شما بگویید بنده با یک استاد دانشگاه همانطور حرف میزنم که با یک کودک، من با این دوتا یک جور حرف میزنم ما دو رو نیستیم! ما ظاهر و باطنمان یکی است خب اینجا دو رو نیستی ولی مشکل عقلی داری، برای این که درست است که حقیقت تغییر نمیکند اما وقتی که مخاطب تو تغییر میکند روش انتقال حقیقت به مخاطب باید تفاوت کند. بنابراین سبک زندگی اسلامی و دینی در عصر جدید معنا دارد فرق میکند. ببینید الآن من و شما و یک جامعه دینی بخواهد الآن دینی زندگی کند با دوره قاجار با دوره صفوی متفاوت است اگر کسی بگوید ما میخواهیم همان دوره هرطور معماری شده، هر طور زندگی کردند و... ما هم همانطور عمل کنیم خب این حداقل دوتا اشکال دارد یکی این که خیلی از چیزهایی که به نام سبک زندگی از قدیم هم مانده است دینی نبوده، آداب و رسوم قومی و محلی و خانوادگی است. دوم این که خود دین به ما گفته است، روایت از حضرت امیر(ع) هست که پدر و مادران میفرماید فرزندانتان و نسل بعدتان را تربیت دینی بکنید اما برای زمان خودشان نه برای زمان خودتان! یعنی تربیت دینی هم انعطاف دارد یک ثابتاتی دارد که به همه زمانها و مکانها میخورد یک متغیراتی دارد انعطاف باید داشت هیچ نسلی کپی نسل قبلش نیست. بعضیها وقتی بین دو نسل تفاوتهایی میبینند میگویند شکاف بین نسلها! همه شکافها بد نیست، یک مقداری از فاصلهها طبیعی است کدام نسل مثل نسل قبلش هست؟ کدامیک از شماها میتوانید عیناً مثل پدر ومادرانتان زندگی کنید و آنها مگر عین پدر و مادرشان زندگی کردند؟ یا اصلاً مگر همه کارهای پدربزرگ و مادربزرگهای ما اسلامی بوده است؟ مگر همه سبکها دینی بوده است؟ خیلی جاها خطا بوده است. همین الآن خانوادههای مذهبی متدین همفکر گاهی میبینید با هم ازدواج میکنند سریع درگیری میشود اختلاف میشود من موارد متعددی را دیدم فکر میکنید اینها کاملاً با هم همفکر هستند از نظر دینی، فکری حتی سیاسی اختلاف میشود چرا؟ برای این که یک آداب و رسومی در خانواده هست با یک آداب و رسوم در یک خانواده دیگر، هر دویشان هم مثلاً مذهبیاند اما آداب و رسوم و خصوصیات خانوادگی خودش معیار مذهب میگیرد او هم برای خودش را معیار میگیرد در حالی که هر دو اشکالاتی دارند و گاهی هر دو به سبکش جاهل هستند پس باید به اینها توجه کنیم اجتهاد، انعطاف آری، اما تجدیدنظرطلبی فرصتطلبانه که ببینیم باد از کدام سمت میآید مدرن است! طرف دزدی هم میکند میگوید دزدی مدرن است دوران سنت گذشته است حالا دزدی و رشوه همه کار میشد کرد. نه آقا کجای دزدی و رشوه مدرن است؟ از اول تاریخ همه اینها بوده است. کجا اینها مدرن است؟ این روشن بشود چون خیلیها از این دو موضع دچار اشتباه میشوند و نتیجه هر دو یک چیز است هر دو یک نتیجه میگیرند از دو طرف، میگویند سبک زندگی دینی امروزی نمیشود چرا نشود؟ ببین کدام تغییرات و تحولات، کدام بخش از سبک زندگی برای 50 سال پیش بود ربطی به مذهب نداشت. بله 50 سال پیش در آن موقعیت میخواستید دینی زندگی بکنید بین آن امکانات موجود، آن امکان، آن سبک، آن روش دینیتر بود بله درست است، فرضاً اگر باشد خیلی از موارد هم نبوده است.
ما باید به این توجه داشته باشیم یکی حقوق متقابل در سبک زندگی دینی چه چیزهایی است که ما از این حقوق و وظایف خیلی بیاطلاع هستیم یعنی بنده و شما همهمان بیاطلاعیم. از مذهب همین نماز و روزه و حج بعد هم چون شیعه هستیم مجلس روضهخوانی را بلد هستیم بسیاری از ضروریات مناسبات دینی و مذهبی در تفکر سبک اسلامی شیعی را اصلاً ما خبر نداریم مذهبی هستیم کاملاً غیر مذهبی داریم زندگی میکنیم این یک مشکل. حقوق متقابل بین زن و شوهر، پدر و مادر و فرزند همسایه با هم، استاد و شاگرد، فروشنده و خریدار، حتی اصول مناسبات بین دو دشمن و دو مخالف، ما اینها را بیاطلاع هستیم یعنی خود بنده بیاطلاع هستم خود شما هم بیاطلاع هستید آنهایی هم که گاهی برای آدم حرف میزنند خیلی از آنها هم بیاطلاع هستند ندیدند خیلی چیزها در منابع دین هست که ما درست داریم خلاف آن را عمل میکنیم فکر میکنیم مذهبی است پس یک مقدار آگاهی از حقوق متقابل است و یک بخشیاش مسائل و مناسبات اخلاقی است حقوقی به معنای خاص نیست که بتوانید به دادگاه بکشانید ولی روح زندگی همانهاست. یک بخشیاش هم بحث عقل ابزاری است. عقل ابزاری به یک معنا عقل معاش این است که خیلی از مسائل هست که دین برای ما هیچ خط قرمز و حدی تعریف نکرده است جهت را تعریف کرده، غایت را گفته، امکانات راهم داده، مسیر را تعریف کرده است ولی کارش با خودش هست تو باید قدم برداری. ما جامعه نشستیم همینطور که تا آخر خدا خودش ببرد یعنی میگوید این کار را که گفتیم بکن حالا بلند بشو و باید به تو بگویم که ابزار و جزئیات آن چطوری استفاده کن، این مشکل خاصت را چطوری حل کن، فرشتهها باید بیایند یکی یکی به ما بگویند این میشود تمدن دینی! مثل این که عقل و تجربه در تمدنسازی دینی کارهای نیست این هم یکی از نکاتی است که توجه داشته باشیم که باز این دوتا جریان که هر دو در جامعه ما طرفدارانی دارند و همه جا هستند مطلب مینویسند و بحث میکنند ما اینجا با آنها اختلاف نظر داریم هر دو جریان گمان میکنند و به زبان میآورند که مثل این که اگر یک جایی عقل و تجربه وارد صحنه شد آن صحنه سکولار شده است! فکر میکنند عقل ذاتاً سکولار است. تجربه یا علوم تجربی آن مقدارش که تجربه است آنها غیر دینی است دین فقط وحی است خب در تفکر اسلامی اینطوری نیست در تفکر اسلامی عقل و وحی و تجربه و شهود درونی با تهذیب نفس همه اینها یک چیز را میگویند و همه معرفتبخش هستند البته سطوح و نوع معرفت، خطاپذیر بودن یا نبودن آن، تفاوت دارد گاهی موضوع آن معرفت هم با همدیگر متفاوت است اما در تفکر اسلامی عقل و تجربه سکولار نیست به شرط این که واقعاً عقل و تجربه باشد نه به اسم عقل و تجربه، ادعای ایدئولوژیک مادی تحمیل بشود به افکار عمومی که خیلی این اتفاق افتاده و دارد میافتد. اسم آن را عقل میگذارند در حالی که هیچ برهانی پشت آن نیست اسم آن را تجربه میگذارد در حالی که واقعاً تجربه هم نشده و تأیید تجربی هم ندارد خودش یک بار امتحان کرده و به بقیه تعمیم میدهد.
نکته سوم این که راجع به سبک زندگی نمیشود بحث کرد پس عرض کردیم سبک زندگی جنبه عقل ابزاری دارد، جنبه اخلاقی دارد و جنبه حقوقی دارد و دوتا جریان را که با آنها مسئله داریم یک مقداری شفاف کردیم و گفتیم که ما دستکم در دو – سه مورد با اینها اختلاف نظر داریم و نتایج اینها را هم عرض کردیم. حالا نکته بعدی، آیا میشود سبک زندگی را تعریف کرد بدون تعریف اصل زندگی؟ مثل این که کسی بگوید آقا من با اصل زندگی کاری ندارم هر طوری میخواهی تعریف کن من فقط راجع به سبک آن با تو حرف میزنم این هم معنی ندارد و منطقی نیست چون تا هدف معلوم نشود روش قابل ارزیابی نیست شما یک کسی در خیابان همینطوری از شما بپرسد روش من برای این کار خوب است؟ شما منطقاً حق ندارید جواب بدهید باید از او بپرسید که هدفتان چیست؟ منظورتان چیست؟ برای چه کاری چه خوب است؟ شما میگویید این ابزار، این روش، این سبک زندگی خوب است یا بد است؟ میگویید من صبحها این ساعت بیدار میشوم این کارها را میکنم در ادارهام اینطوری هستم، در دانشگاه اینطوریام، با مخالفم اینطوریام با موافق این طوریام، با بزرگتر و کوچکتر و از این قبیل، در مناسبات حقوقی، اخلاقی و همینطور در مناسبات ابزاری من اینطوری رفتار میکنم خوب است یا بد است؟ شما نمیتوانید بگویید خوب است یا بد است؟ اول باید از او بپرسید که هدف زندگی چیست؟ سبک زندگی و روش زندگی را فقط یک جور میشود ارزیابی کرد با تعریف اصل زندگی و هدف آن. و اتفاقاً اختلافهای بنیادین از همینجا شروع میشود همین که همه فکر میکنند مسئله ساده و پیش پا افتاده است میگویند این که اصلاً معلوم است! نخیر، اصلاً برای همه معلوم نیست. اصل اختلاف از همانجا شروع میشود که اصلاً زندگی چی هست و برای چیست.
تعریف زندگی چیست؟ ما بطور مبنایی دوتا تعریف از زندگی داریم یعنی وقتی وارد جزئیات میشوید اینها ریز میشود و صدها سبک زندگی است. ولی به طور مبنایی دوتا تعریف از سبک زندگی داریم. یکی اکتفاء در تعریف سبک زندگی به تعریف بیولوژیک، تعریف زیستشناختی، و مادی. از این نظر هرکس چیزی را به نحوی درک میکند یا حرکتی از خودش دارد یا به یک نحوی تغذیه میکند و نموی دارد که هر کدام از اینها جدا جدا قابل بحث است این زنده است. هر چیزی که نه، تنفس، تغذیه، حرکت، نیست ما از آن آثار درک نمیبینیم آثار حرکت و اراده نمیبینیم به این میگوییم مرده. این تعریف رایج از زندگی در رسانهها و در تمدن جهانی و در بسیاری از مباحث در عرصه علوم انسانی و انسانشناسی است. به این معنا هرکس دارد روی دوپایش یا روی چهارپا راه میرود این زنده است و این کافی است برای زندگی دانستن او و برای زنده دانستن آن فرد. این یک تعریف. زندگی یعنی حرکت عضلات و تنفس و تغذیه. و فرق هم نمیکند به لحاظ ارزشی که این انسان است؟ حیوان است یا گیاه است؟ زندگی به شکلهای مختلف خودش را نشان میدهد. هرجا آب هست علائم این زندگی هست.
تعریف دوم، تعریفی است که انبیاء آوردند و به بشر توجه دادند که این قشر زندگی است و بستر زندگی است نه اصل زندگی. و توجه دادند که میشود یک انسانی یا یک جامعهای مردار باشد مرده متحرک باشد! حرکت میکند و به لحاظ بیولوژیک زنده است اما به لحاظ انسانی مرده است. عین این تعبیر راجع به خیلی از آدمها در قرآن به کار رفته است که ممکن است شامل ماها هم بشود عین این تعبیر به کار رفته است. قرآن میفرماید: «ما یستوی الاحیاء و للأموات» یک جملهای که شما به یک کودک هم بگویید میگوید خب این که معلوم است. زندگان و مردگان مساوی نیستند. یک کسی میگوید خب این چه چیزی است که خدا باید بگوید کجای این حرف تازه است؟ چرا خداوند این را از طریق پیامبران به ما میگوید؟ چرا میگوید زندگان و مردگان مساوی نیستند؟ این اشاره به یک زندگی و مرگ دیگری است غیر از آن زندگی و مرگ مادی که در جسم خودش را نشان میدهد. با این تعبیر قرآن خیلی از جوامع بشری جامعه میّت هستند! یعنی ما ممکن است ما تمدن داشته باشیم که پر از سروصدا، رنگ، حرکت، باشد ولی این یک قبرستان عمودی است! همه مردگان هستند دارند روی آن حرکت میکنند مثل این زامبیا که فیلمهایشان را میسازند ولی اینها یک طوری هستند که خون نمیآید و کارهای وحشتناک نمیکنند خیلی جلتنمن و خیلی مؤدب همانها هستند. قرآن میفرماید یکسری از جوامع بشری مردگان متحرک هستند و آن جامعه یک گورستان است یک خونهها و خانوادههایی هستند که خانههایشان یک قبر دسته جمعی است، یک خانواده آنجا دفن هستند! منتهی صبحها صبحانه میخورند، سر کار میروند و از هم خداحافظی میکنند و دوباره هرکسی به خانه برمیگردد میخورند، میخوابند. این یک تعبیر دیگری در تعریف زندگی است که کمکم از اینجا به بعد سبک زندگی یک تغییراتی میکند. قرآن صریح میفرماید انسان مردار داریم که نفس میکشد، جامعه میت داریم که ممکن است خیلی پرسروصد و پر از زرق و برق باشد. اینجا مرگ و زندگی جسمانی و طبیعی نیست برای این که این روشن است و احتیاجی به گفتن ندارد. خدای متعال یک تعبیری در سوره نمل خطاب به پیامبر(ص) دارد. به ایشان میفرماید که «إنّک لا تُسمِعُ الموتا» تو نمیتوانی به مردگان بشنوانی! یعنی یک عدهای هستند که ظاهراً زندهاند ولی تو هرچه هم حرف حق را، هرچه منطقی، هرچه اخلاقی و هر چه شفاف به آنها میگویید همینطور به شما نگاه میکنند اینها مردهاند. یک کسانی مردهاند به لحاظ انسانی دچار مرگ انسانی و مرگ روحی شدند به اینها نمیتوانی چیزی را بشنوانی و بفهمانی. «إنّک لاتسمعُ الموتا» مثلاً قول میدهد یک چیزی را انجام بدهد ده بار دروغ میگوید ده بار خلف وعده میکند. باز به او میگویید که آقا روی وعدههای شما نمیشود حساب کرد؟ باز دوباره راحت همان کار را تکرار میکند! خیلی آسان این کار را انجام میدهد شفاف توی چشمت نگاه میکند و به تو قول میدهد اما خلاف آن عمل میکند و این کار را 40 بار تکرار میکند. یک کسانی هستند که شما واضح دارید با آنها حرف میزنید سرش را هم تکان میدهد تأیید هم میکند، لبخند هم میزند میگوید خیلی درست است این حرفهایی که شما میگویید درست است اما همان لحظه دارد درست ضد آن را عمل میکند. خداوند به پیامبر(ص) میفرماید اینطوری نیست که فکر کنی هرکسی ایستاده جلوی تو و دارد گوش میکند و پلک میزند اینها زندهاند بلکه میفرماید «إنّک لا تُسمِع الموتا» به مردگان نمیتوانی چیزی را بشنوانی. پس این یعنی چه؟ یعنی تعریف مرگ و زندگی فقط این حرکتها نیست. نمونه دیگر، خداوند به پیامبر(ص) میفرماید که میدانی این کلماتی که تو به آدمها میگویی هر کدام یک جوری گوش میکنند؟ چرا در بعضیها تأثیر میگذارد و در بعضیها نمیگذارد؟ یعنی شما آدم دارید مثل آن عیاض که میگویند دزد بود صدای یک قاری قرآن را شنید یک آیه قرآن را شنید سکته کرد مُرد! منتهی درست شنید یا آن خطبه متّقین در نهجالبلاغه، که او میآید به حضرت امیر(ع) میگوید متّقین را تعریف کنید – میدانید که آنجا نقل شده - دو بار حضرت امیر(ع) میگویند نه نمیخواهم برایت تعریف کنم چون میدانست این واقعاً و جدی میخواهد گوش کند این صادق و جدی است مثل ماها نیست که بگوید بگو آقا قبلاً هم شنیدیم باز هم میشنویم صدبار دیگر هم بگویی خوب است! تقبلالله! طیبالله انفاسکم! اینطوری نیست این دارد راستی راستی گوش میکند. حضرت امیر(ع) به همّام یک جمله گفتند گفت همین کافی است. گفت نه این کافی نیست بیشتر توضیح بدهید. باز امام(ع) چند جمله گفتند و گفتند دیگر برای تو کافی است اگر کس دیگری باشد برایش هزار جمله میگویم اتفاقی هم برایش نمیافتد اما برای تو کافی است میگوید نه بگویید. میگویند – این صریح نقل شده – میگویند کافی است او میگوید نه، خود حضرت امیر(ع) میگوید من میدانستم که این تا آخر این صحبت دوام نمیآورد چون قلبش زنده است مرده نیست و میفهمد معنی این کلمات چیست. صحبتهایم که تمام شد افتاد تا رفتم بالای سرش دیدم تمام کرده و رفت. دید این کلمات را که بخواهد گوش کند و جدی است، نمیشود که هم اینها راست باشد و هم دوباره به همین سبک زندگی کنم. نمیشود که هم اینها درست باشد و هم سبک زندگی ما درست باشد. خداوند به پیامبر(ص) در سوره نمل میفرماید: «إن تُسمِع» نمیتوانی بشنوانی «إلا مَن یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون» مگر میدانی چه کسانی صدای تو را میشنوند؟ آنهایی که مُسلم هستند. «مُسلم» یعنی تسلیم در برابر حق. یعنی لجباز نیست. آنهایی که واقعاً و صادقانه دنبال حق هستند فقط با آنها میتوانی درست ارتباط برقرار کنی. او اگر کافر هم باشد چون مُسلم است تسلیم در برابر حق است، مُسلم فطری است او حرف تو را میشنود اما کسی که دنبال منافعش و دنبال لجبازیاش هست تو هزار سال با او حرف بزن. «إن تسمع الا من یؤمن بآیاتنا» نمیتوانی به آنها بشنوانی مگر اینهایی که این آمادگی در آنها هست. پس این هم یک نکته.
از نظر قرآن زندگی طبیعی کافی نیست تعریف زندگی، آن زندگی حیوانی و گیاهی است. آن زمینه است بستر برای زندگی انسانی است بنابراین ماها که 60- 70 سال، 80 سال، 40 سال هرچه زندگی میکنیم فقط همین زندگی تغذیه، خواب، خوراک و دنبال منافع حرکت کردن، ما عملاً از زندگی حیوانی وارد زندگی انسانی نمیشویم ما در همین عوالم قشری زندگی میکنیم و از این عالم میرویم. لذا در روایت هم میفرماید که خیلی از مردم همینطور موجود طبیعیاند یعنی تفاوتی با حیوان و گیاه ندارند و همینطور هم از دنیا میروند. چشم و گوشمان به باطن عالم باز نمیشود چون وقتی ما به دنیا میآییم حیوان بالفعل و انسان بالقوه هستیم یعنی زمینه انسانشدن در ما هست و الا به لحاظ درونی، انبیاء و قرآن تصریح میکن که وقتی شما به دنیا میآیید مثل بقیه حیوانات هستید منتهی استعدادهای انسانی دارید که بقیه حیوانات ندارند آنها باید با تعلیم و تربیت و عمل صالح و تقوا رشد کنند. وقتی رشد نمیکند و اکثر ما از زندگی از اول تا آخر، همان توقعی را از زندگی داریم که مثلاً موشها از زندگی دارند. موش هم همینطور به زندگی نگاه میکند یعنی صبح، شب برایش مدام میگذرد به یک چیز فکر میکند یکی مشکل تغذیه دارد یکی مسئله امنیت اوست و یکی هم مشکل جنسی دارد و از صبح تا شب، شب تا صبح سعی میکند، موش هم همین کارها را میکند که ما میکنیم ما که کارهای دیگری نمیکنیم که او نمیکند منتهی ابزار آن فرق میکند. ما مجبور هستیم برای این که تأمین پرستیژ و امنیت و غذا بکنیم یک پرستیژ اجتماعی هم لازم است مجبوریم یک چیزهایی هم یاد بگیریم مثلاً برویم دانشگاه، برویم حوزه، برویم این طرف و آن طرف و یک کارهایی هم بکنیم اما هدف همانهاست. هدف همان هدف است اگر هدف زندگی انسانی همان هدفی است که موشها از زندگی دارند سبک زندگی تفاوت جدی نخواهد داشت شکل آن به تناسب عوض میشود خب موشها با گربهها هم تفاوت دارند. گربهها هم با زرافهها هم تفاوت دارند! یک تفاوتهای اینطوری بین ما با حیوانات هست اما تفاوت واقعی وجود نخواهد داشت. لذا در قرآن و روایات میفرمایند اکثر مردم با چشم بسته به دنیا میآیند و با چشم بسته از این عالم میروند سبک زندگی به اینها که میگوییم سبک زندگی چیست میگوید سبک زندگی هرچه بیشتر در آن شهرت، قدرت، لذت، ثروت، هرچه مشهورتر بشوم، رئیس بشوم این سبک زندگی بهتری است هرچه من بیشتر لذت میبرم آن سبک زندگی مدرنتر و عقلانیتر است شما فکر نکنید این تعریف از زندگی، تعریف چهارتا آدم توی کوچه و خیابان بوده است اینها تئوریسینهای بزرگ فلسفه مدرن در غرب این حرفها را زدند به عنوان نمونه کسی مثل "توماس هابز" است. هابز و "ماکیاولی" این دوتا را پدران سیاست مدرن در غرب میگویند. اینها کسانی بودند که دین از سیاست جداست، زندگی از اخلاق جداست و سبک زندگی را دینی و اخلاقی نکنید. سبک زندگی و مدیریت و سیاست بستگی به این تعریفی دارد که ما از انسان ارائه میدهیم. تا اینجایش درست است. حالا چه تعریفی ارائه داده است؟ آنهایی که اندیشه سیاسی و علوم سیاسی کار میکنند مطالعات سیاسی مدرن را از هابز به ماکیاولی شروع میکنند اینها پدران این تفکرند و اکثر حرفهایشان هم هنوز مورد قبول است اکثرش نه همهاش. ایشان کتابی دارد به نام «لویاتان» در تعریف دولت مطلقه مدرن. آنجا از انسانشناسی شروع میکند. سبک زندگی سیاسی را میخواهد تعریف کند اول به تعریف انسان برمیگردد و منطقی هم همین است و تا الآن جهتگیری کلی در این تفکر تغییری نکرده است الآن هم همین حرفها را قبول دارند منتهی به شکلهای دیگری گفته میشود و نتایج دیگری از آن گرفته میشود ضمن این که از دل اینها هم ایدئولوژیهای مختلف و متضاد بیرون آمده است یعنی این تعریف از زندگی هم چپ مدرن مارکسیستها و هم چپ مدرن لیبرال سرمایهداری هر کدام به یک شکلی همینها را قبول کردند این تعریف انسان و این تعریف زندگی است. میگوید این چیزهایی که شما به عنوان خوب و بد در سبک زندگی و سبک مدیریت و حکومت میگویید و بر اساس آنها میخواهید داوری کنید یک داوری قبلاًها میکردند که معیار آن عدالت بود و اخلاق بود و ارزش و ضد ارزش. ولی تعریف مدرن این است که من میگویم این که به چیزهایی خوب میگویید و به چیزهایی بد میگویید و آنها را برای سبک زندگی و سبک حکومت معیار قرار میدهید اینها در واقع نه خوب هستند نه بد هستند ما خوبی و بدی را که نمیبینیم اینها محسوس نیستند من آن چیزی را که میبینم و مادی است من آن را واقعی میدانم! این میز واقعی است. اگر کسی گفت اینجا میز است او علمی حرف زده است. اما سخاوت خوب است، سخاوت خوب است کو؟ من از کجا چک کنم که خوب است یا بد است؟ چک کردن در آزمایشگاه است که چرا سخاوت خوب است؟ چرا بخل بد است؟ بنابراین میگوید از این عرصه که رد شدی، راجع به خوبی و بدی حرف میزنی، حوزه اخلاقها و ارزشها، اینها دیگر مندرآوردی است هرکسی هر چیزی را دوست دارد منافع و لذت او را تأمین میکن برای خود او خوب است! هر چیزی که او را تأمین نمیکند و به آن تمایل ندارد میگوییم آن بد است! و الا ما بد و خوب واقعی به این معنا که یک تأثیر و یک معیاری در این عالم داشته باشد مثل سعادت و شقاوت، وجود ندارد بد و خوب همهاش ساختگی و شخصی است.
هشتگهای موضوعی